اگر از دخالت های مادرزنتان در زندگی خسته شده اید با ما همراه باشید.
بین ما ایرانیان رسم است که میگویند معمولاً مادرزنها دامادشان را دوست دارند.
دلیل اول آن شاید این باشد که هر مادری چون دختر خود را دوست دارد و به فکر تأمین سعادت اوست، در نتیجه بر این باور است که دامادش میتواند به سعادت و خوشبختی آیندۀ دخترش جامۀ عمل بپوشاند؛ پس او را مثل پسر خودش دوست دارد! این دلیل درستی است و تا اینجای قضیه ممکن است که اشکالی در کار به وجود نیاورد.
اما دلیل دوم، تضاد جنسی است که مادرزن و داماد دارند؛ یعنی چون این دو شخصیت از دو جنس مخالفند، همین هم جنس نبودن آنها موجب میشود که رابطهشان بهتر از رابطۀ مادرشوهر و عروس باشد. خب! این هم در جای خود میتواند قانع کننده باشد. لیکن کار از جایی عیب پیدا میکند که مادرزن بخواهد به طور مستقیم، در کار دختر و دامادش دخالت کند؛ یعنی به قول اغلب دامادها، به او «چیز» یاد بدهد!
در خیلی از مشاورههایم، بیشتر آقایان به این امر اعتراض داشتند آنها میگفتند، همسرم بدون اجازه مادرش حتی آب نمیخورد، و هر اتفاقی که در خانۀ ما میافتد، بلافاصله مادر همسرم از آن مطلع است! متأسفانه، بخش اعظم این اعتراضها هم صحیح است.
زیرا مادران فراوانی را دیدهام که به دلیل شرایط روحی خاص خودشان، سعی کردهاند تا دخترانشان را به شدت، وابستۀ به خود نگهدارند! آنها اجازه نمیدهند که دخترشان خود به اشتباهش پی برده و به تصحیح اعمالش بپردازد. این گونه مادرزنها نیاز شدیدی در خود احساس میکنند که به خود ثابت نمایند دخترشان نیاز به کمک و راهنمایی آنها دارد!.
ضمناً اغلب مادرزنها، ناخودآگاه نسبت به رابطۀجدید بعد از ازدواج دختر و دامادشان به نوعی حسادت میورزند؛ زیرا میبینند دختری که سالها تحت اطاعت آنان بوده، اینک به یکباره به اطاعت مرد دیگری درآمده و به همسرش متکی شده است.
به خصوص مادرزنهایی که رابطۀ خوبی با شوهرشان ندارند و با دختر تازه ازدواج کردۀ خویش قبلاً همدل و همراز بودهاند و به این وضع خو کرده بودند، حالا میبینند که دخترشان به شخص دیگری تکیه کرده و او را رها ساخته است. بنابراین ناخودآگاه، احساس دلتنگی میکنند؛ در نتیجه به بهانههای مختلف، دایم سر از خانۀ داماد سر درمیآورند! از طرفی داماد هم که از این نکتۀ ظریف غافل است، این حضورهای مکرر مادرزن را نوعی مزاحمت و دخالت تلقی میکند!
در همین جا به دامادهای محترم توصیهای میکنم که هیچ مادرزنی از روی عمد، قصد ویرانگی خانه و کاشانۀ دخترش را ندارد. بیشترین تلاش و انگیزۀ مادرزنها، خدمت به حسن روابط زن و مرد جوان است. او میخواهد که در حل مشکلات، کمک حال شما باشد؛ لذا به نقش سنتی مادرزن که همان دخالت به منظور سرکشی است بیاعتنا باشید.
گو اینکه سرکشی با سرک کشی فرق میکند و هردو طرف، باید این دو را از هم تمیز دهند! گاهی همسر شما نیاز دارد که با کسی درددل کند و حتی از حوادث خوب و خوشی که بین شما و او اتفاق افتاده با کسی سخن بگوید. این شخص جز مادر دختر، کس دیگری نمیتواند باشد و اتفاقاً بهتر است که کس دیگری نباشد. او حالا که شوهر کرده و احتمالاً بچهای هم به دنیا آورده، نیاز دارد تا به نوعی از فداکاریهای مادرش قدردانی کند. پس بین او و مادرش نایستید؛ یعنی بدون جهت و علت منطقی، مانع رفت و آمد سالم مادر و دختر نشوید.
تذکر این نکته به دختران جوانی که بسیار به مادرشان وابستهاند لازم است : باید هرچه زودتر از درجۀ وابستگی خود نسبت به مادرتان بکاهید و سعی کنید آنچنان رابطۀ معقولی ایجاد کنید که نه مادر شما برنجد و نه حضور دائمی و احتمالاً دخالتهای بیجایش موجب دلخوری همسرتان را فراهم آورد.
وقتی در این مورد با زنان جوان صحبت میکنم، میگویند ما نمیخواهیم که مادرمان در کارهای ما دخالت کند ولی خجالت میکشیم که مستقیماً این عمل را از آنان بخواهیم. آخر او سالها برای ما زحمت کشیده و حالا انتظار دارد که حرفهایش را گوش کنیم، بنابراین نمیتوانیم چشم در چشمش بیندازیم و به او بگوییم که ما خودمان بلدیم همۀ کارهایمان را شخصاً انجام دهیم و نیازی به شما نداریم!
در جواب این خانمهای عزیز میگویم، اولاً شما همۀ کارها را به خوبی بلد نیستید و نیاز به راهنمایی آنها دارید؛ ثانیاً دخالت مستقیم، با راهنمایی فرق دارد. لازم نیست هر حرف و نصیحت مادرتان را با آب و تاب برای شوهرتان بازگو کنید، تا او از یک طرف دخالت مادرتان را احساس کند و از طرف دیگر شما را وابسته به او پندارد. از مجموع راهنماییهای مادرتان، آنچه که به دردتان میخورد را به کار برید و در مقابل بقیۀ حرفهایش فقط گوش باشید!
دختر خانمی میگفت: « مادرم بدون جهت فکر میکند که ما راحت زندگی نمیکنیم و خلاصه، راحت نیستیم. دائماً میگوید بیایید خانۀ ما؛ یا اصرار دارد که برایمان غذا درست کند و بیاورد منزلمان. من دلم میخواهد که خودم پخت و پز کنم و شوهر من دست پخت خودم را بخورد؛ در حالی که مادرم میگوید تو بلد نیستی! این کار را بکن و آن کار را نکن! بالاخره باید خودم شروع کنم تا یاد بگیرم».