Dissatisfaction_with_life-poor_sleep

اکثر ما انسان ها از زندگی مان ناراضی هستیم و مدام نگران آینده و اتفاقات پیش رویمان هستیم .

فرانک مجیدی: اغلب ما، وقت زیادی را صرف فکر کردن به کارهایی می‌کنیم که هنوز انجام نداده‌ایم. در این اوقات، بدترین حسی که می‌تواند به سراغ‌مان بیاید، احساس گناه از این موضوع است که چرا بیشتر از آن‌چه تا کنون انجام داده‌ایم، کار نکرده‌ایم. مثلاً درباره‌ی ایت‌که بیشتر ورزش نمی‌کنیم، به اندازه غذا نمی‌خوریم و بدن‌های خوش‌فرمی نداریم احساس گناه می‌کنیم. نگران این هستیم که چرا کارهای مان را بهتر انجام نداده‌ایم، یا مانند آدم‌هایی که در فیلم‌های دنیای آنلاین می‌بینیم، قادر به انجام کارهای شگفت‌انگیز نیستم. گاهی نگران آینده‌‌ایم، این‌که بعدش چه کار کنیم؟ گام بعدی چیست؟ باید کجا برویم؟

ما زمان زیادی را صرف افسوس خوردن برای اهدافی می‌کنیم که له آن‌ها نرسیده‌ایم، اما بدتر از این، زمانی است که ترس‌مان از این باشد که اگر به این اهداف نرسیم، چه اتفاقی برای‌مان خواهد افتاد؟! اغلب اوقات، از این‌که در بسیاری از تلاش‌های‌مان متحمل شکست شده‌ایم و به اهداف‌مان نرسیده‌ایم، یا نتوانسته‌ایم عادات‌مان را به سمت بهتر شدن سوق دهیم، احساس ناکارآمدی می‌کنیم. ما این نگرانی را برای خودمان نگاه نمی‌داریم. گام بعدی افسوس‌ها و استرس های ما این است که دیگران از موقعیت شکست ما چطور استفاده می‌کنند و عمل خواهند نمود. ما به پست‌های دوستان‌مان در شبکه‌های اجتماعی و عکس‌های شاد و پررنگ و لعاب‌شان در اینستاگرام نگاه می‌کنیم، آهی پر سوز و گداز می‌کشیم و با خود می گوییم: «همه در زندگی‌شان موفق‌ترند، فقط این منم که بدبختم!» بعد از این، شروع می‌کنیم به خودخوری. این‌که چرا ما عرضه‌اش را نداریم که از خودمان مثل آن‌ها، آدم‌هایی کامل بسازیم؟! چرا همین الآن یک کار عالی از دست‌مان برنمی‌آید؟!

خوب است بدانیم که همه‌ی این‌ها کاملاً طبیعی است. این احساس تأسف و گناه، ابداً موضوعی عجیب و بیمارگونه نیست. خب، همه‌ی ما این احساس را داشته‌ایم و داریم و ممکن است روزی ده‌ها بار به سراغ‌مان بیاید. ولی… راه دیگری هم هست. امروز می‌خواهم از آن راه دیگر با شما حرف بزنم.

مغالطه درباره‌ی آن چه که شما انجام نمی‌دهید

گمانم بعضی اوقات این فکر در سرمان می‌آید که در جهان موازی، نسخه‌ای از ما وجود دارد که زندگی فوق‌العاده‌تری از ما دارد! اتفاقاً می‌شود به این ایده شاخ و برگ داد و از آن استفاده کرد. نباید به این موضوع، چنان نگاه کرد که باعث پریشان‌خاطری ما گردد و ما را از تمامیِ اهداف‌مان بازدارد. اگر این «من» در دنیای موازی واقعاً وجود داشته‌باشد، مسلماً او هم به سفر می‌رود، تجربیات و خاطرات فوق‌العاده‌ای کسب می‌کند، دوستان خوبی برای خودش می‌یابد و با همسر رؤیاهایش ازدواج خواهد کرد. او حتماً همه‌فن حریف است و در هر کاری مهارت دارد و البته بسیار خوش‌تیپ و خوش‌قیافه است!

بیایید با خودمان روراست باشیم و خیال خودمان را راحت کنیم. چنین همزادی وجود ندارد. هیچ‌وقت هم وجود نخواهد داشت! فعلاً همه‌ی چیزی که داریم، همین خودِ معمولی‌مان است. این چیزی است که تا روزی که زنده‌ایم، با آن درگیر خواهیم بود. برای همین باید برای این «من» در اختیارمان، بهترین کاری را که از دست‌مان برمی‌اید، انجام دهیم. بهتر است واقع‌بین باشیم، به «خود» واقعی مان نگاهی بیاندازیم و بگوییم: «سلام! تو خوبی! تو از خیل جهات، مناسب و زیبا به نظر می‌رسی. البته قبول دارم که نقص‌هایی هم داری، خب، همه‌ی زمینی‌ها همین‌ند دیگر! ولی به‌هر حال، تو به اندازه‌ی کافی خوب هستی. و خب، باید به تو بگویم که؛ واقعاً دوستت دارم!»

نسخه‌ی کامل و ایده‌آلی برای زندگی ما و خود ما وجود ندارد. واقعاً کار ایده‌آلی که باید همین حالا انجام دهیم تا مبدل به بهترین شویم، وجود ندارد. ترتیب قابل‌تأییدی برای کارهای امروزمان که بهترین ترتیب ممکنه باشد، در کار نیست. هر چه که هست، چیزی است که در همین لحظه وجود دارد، که البته شامل نارضایتی‌ ما از خودمان (و دیگران) و این لحظه می‌شود. این نارضایتی، بخشی از چیزی است که ما را به هر لحظه‌ی «اکنون» متصل ساخته‌است. انتخاب با خودمان است، که هر لحظه‌مان را با نارضایتی سپری کنیم، یا به آن چه که هست، قانع باشیم.

رضایت و قدردانی از همین موقعیت و لحظه

آن چه که در بالا ذکر شد، به نظر ساده می‌رسد، اما تمرین کردن‌ش ابداً کار آسانی نیست. این‌جا مراحل آن‌چه را که بایستی تمرین کنیم، با هم بررسی خواهیم کرد:

۱- مکث کنیم و متوجه شویم که موضوع ناراحتی ما، کاری است که در حال حاضر انجام نمی‌دهیم. متوجه این باشیم که در حال حاضر، از خود احساس رضایت نمی‌کنیم.

۲- این احساس نارضایتی را به‌عنوان بخشی ناگزیر از وجودمان بپذیریم، به خودمان اجازه دهیم که احساس‌ش کنیم، به اثاری که این احساس در بدن‌مان به وجود می‌آورند، توجه کنیم.

۳- حال، به لحظه‌ی کنونی بازگردیم: همین حالا، داریک چه کاری انجام می‌دهیم؟ درباره‌ی احساسات فیزیکی‌مان از هر کاری که انجام می‌دهیم، آگاه باشیم.

۴- بدانیم که همین لحظه‌ی کنونی، کاملا کفایت می‌کند. این لحظه، نیازی ندارد که به گونه‌ای متفاوت باشد و بگذرد، و البته نیازی هم ندارد که بیش از آن چه هست، ثمر بدهد و کش بیاید. به آن طریقی که می‌گذرد، خودبخود فوق‌العاده است. به همین دلیل، ما هم فوق‌العاده‌ایم!

این تمرینی نیست که درباره‌ی آن باشد که چطور در هر لحظه از زندگی مان خارق‌الغاده باشیم. حقیقت این است که ما به خود یادآوری می‌کنیم، فراموش می‌کنیم، باز یادمان می‌اید و باز از یادمی‌بریم. اصلاً نکته ی جالب‌ش هم در همین است. این نوشته، برای من و هر کدام از شما که این کلمات را خواندید، تنها یک یادآوری است که ما و لحظات‌مان شاید خیلی خوب نگذرانیم، اما به اندازه‌ی خودمان خوب هستیم، و همه‌ی ما نیاز داریم که از این کلمات، عملاً در زندگی‌مان استفاده کنیم. درباره‌ی لحظات آینده و کمی بعد هم نمی‌توان قضاوت کرد. شاید آن چه که زمان برای مان پیش می‌اورد، لحظاتی سرشار از پرباری و رضات برای همه‌ی ما باشد!