حکایت پندآموز، همان هستی که میگویند؟

 

حکایت پندآموز، همان هستی که میگویند؟

چند روز که از شب های قدر بگذرد همه ما باد به غبغب می اندازیم که ما دیگر مؤمن بودن را به آخر خط رساندیم. ولی این واقعا رفتار درستی نیست که ما داریم. در ادامه میخواهم حکایتی را برای شما تعریف کنم که خواندن آن خالی ا لطف نیست:

حکایت شیخ جعفر شوشتری و لات:

 

روزی شیخ جعفر شوشتری را دیدند که در کنار جویی نشسته و بلند بلند گریه می‌کند.

 

شاگردان شیخ، با دیدن این اوضاع نگران شدند و پرسیدند: «استاد، چه شده كه این‌گونه اشك می‌ريزيد؟ آيا کسی به شما چیزی گفته؟»
شیخ جعفر در میان گریه‌ها گفت: «آری، یکی از لات‌های این اطراف حرفی به من زده که پریشانم کرده.»
همه با نگرانی پرسیدند: «مگر چه گفته؟»
شیخ در جواب می‌گويد او به من گفت: «او به من گفت شیخ جعفر، من همانی هستم که همه در مورد من می‌گویند. آیا تو هم همانی هستی که همه می‌گویند؟! و اين سئوال حالم را عجيب دگرگون كرد.»

 

myportal

۹ تیر ۱۳۹۵

مطالب پیشنهادی