خاطرات خواندنی ملیکا شریفی نیا

خاطرات خواندنی ملیکا شریفی نیا

ملیکا شریفی نیا در کنار مادرش آزیتا حاجیان تصویر دو نفره جالبی به ثبت رسانده است و در کنار آن به خاطره گویی پرداخته است. متن یکی از خاطرات وی در کنار مادرش را در ادامه این بخش بخوانید.

ملیکا شریفی نیا بازیگر کشورمان با انتشار عکسی از خودش و مادرش آزیتا حاجیان, صفحه شخصی اش را بروز کرد.

ملیکا شریفی نیا نوشت:

*****

می دونید
یکی از مشکلات من اینه که هنوز نتونستم نقاشی شو بکشم!
نه اینکه نخوام، نتونستم! دلیلش رو البته همیشه می دونستم
بعضی از آدم ها چیزی توی وجودشونه که کشیدنی نیست!
هر چقدرم نقاش ماهری باشی.. مهم گوهرِ وجودشونه که تصویر نمیشه! مادر من از اون آدم هاست.. مادر من عشق منه
عمر منه، قلب منه و روحِ دوم من

ولی نمی تونم بکِشمش و حتی نمی تونم بنویسمش!

اصولا آدم ها هر چقدر برای من مهم تر و عمیق تر باشن
نوشتن شون سخت تر می شه!
در نتیجه بنده طبق معمول احساساتِ بی پایانم رو قورت میدم
و شما رو به یک خاطره (در واقع سوتی ای دیگر!)
از این عزیز مهمون می کنم!
باشد که شاد شوید

داریم باهم حرف می زنیم از درست و غلط های زندگی می گیم و مثل همیشه داره بهم انگیزه میده، ناامیدانه بهش می گم
نمی دونم چرا نمی تونم طرح این کتابو بزنم! چیزی به ذهنم نمی رسه! تعجب می کنه که تو چیزی به ذهنت نمی رسه؟
مگه میشه؟ تو این کارو کردی، اون کارو کردی و کلی سعی می کنه توانایی هامو به یادم بیاره
که یهو یاد یه خاطره میفته و میگه والا که من یادمه همش سه سالت بود داشتی نقاشی می کشیدی که یهو داییت اومد نقاشیتو برداشت گفت:

آزیتا این دختر یک نقاش بزرگ میشه!! میگم وای مامان واقعا؟ (داییم نقاش حرفه ایه) می گه بله! قشنگ یادمه یه نقاشی کشیده بودی که اینجوری بود و اونجوری بود و همینطوری با دستش داره تو هوا توضیح میده و با یک غرورِ مادرانه ی خاصی به افق خیره شده و چشماشم تنگ کرده تا بهتر یادش بیاد، که یهو وسط اون همه تعریف و افتخار میگه: بله ! بله ! خیلی خوب یادمه !
اتفاقا انداختیمش دور !!!!

شما فقط قیافه ی منو تصور کنین!
بهش می گم عزیزم با ” این ” لحنی که شما داری میگی ادامه ی جمله باید این باشه که اتتتفاقا الان تو موزه ی لووره !!
کلا داری اشتباه میری مسیرو!
فقط دو ساعت داشتیم می خندیدیم!
خودش از خنده نمی تونست حرف بزنه!
هی سر تکون میداد که یعنی از دست تو!
حالا از دست “من” واقعا آیا؟!

خلاصه هنوز که هنوزه ولش نکردم و هروقت از چیزی تعریف
می کنه می گم اتفاقا انداختینش دور؟ هر بارم از خنده سرخ میشه و می گه مادر جون اون موقع که شرایط این جوری نبود!
منم می خندم و میگم می دونم عشق من
همین که اون نقاشی یادت مونده خودش کلیه!
چون راست می گه، اون موقع واقعا شرایط این جوری نبود!
الان مردم پوشکِ بچه شونم قاب می کنن!!

مرسی که به دنیا اومدی عشق زندگی من
و بزرگترین دلیل خنده هام البته!!
مرسی از استقامت و بردباری بی نظیرت
موقعی که شرایط اون جوری بود!
بمون برام

© مجله پزشکی و سلامت دکتر سلام | Hidoctor.ir